مصاحبه با لادن طباطبایی
بزرگترین وبلاگ علمی وتحقیقاتی وسرگرمی وهنری درآسیا
این وبلاگ اونی هست که شما به دنبالش بودید
دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : پیام عب

وتجربه کنند. به عنوان مثال به جوانهای بسیاری برخورد می کنیم که می خواهمد بازیگر شوند و وقتی به آنها می گوئیم که بروید ودر کلاسهای مطمئن ومعتبر اول یاد بگیرید، می گویند دو سال کلاس برویم که چه بشود؟ نمی گویند که پولش سنگین است. می گویند حوصله نداریم. مگر بقیه چگونه بازیگر شدند؟ وچند اسم هم ردیف می کنند ومی گویند من هم مثل اینها. وقتی به اسامی نگاه می کنیم، می بینیم راست می گویند. البته ممکن است استثنا وجود داشته باشد، اما آن جوان متوجه نیست و به حق فکر می کند که چرا او یکی ازاستثناها نیست؟
به تعداد زیاد کلاسها اشاره کردید. یکی از کلاسهایی که بسیار متداول شده وبه وفورنیزتاسیس شده است، کلاسهای بازیگری هستند که عده زیادی از جوانان به امید بازی، وارد این کلاسها می شوند،اما… چه ارزیابی از این کلاسها دارید؟
من حدود چند ماه پیش سرکاری بودم وبا دختر خانم جوانی آشنا شدم که بازی می کرد، وقتی سوال کردم از کجا با بازیگری آشنا شده، گفت: یک دوره یک ساله گذرانده ام. وقتی اسم شخص برگزار کننده را شنیدم، برایم اصلاً آشنا نبود. ظاهراً در آن کلاس، حدود ده الی دوازده نفر هفته ای دو بار وهربار دو ساعت جمع می شدند وکلاس را تشکیل می دادند. وقتی پرسیدم که چه چیزی یاد گرفتی؟ گفت: هیچ چیز. نه می دانست پلان چیست ونه سکانس! ونه حتی راجع به حس چیزی به گوشش خورده بود. گفتم: پس چه کردید؟ گفت: ان آقا می گفت وما می نوشتیم. گفتم: تو هیچ وقت نمی گفتی که هیچ چیز نمی فهمی؟ گفت: هیچ کدام به روی خودمان نمی آوردیم که چیزی نمی فهمیم. و وقتی از هزینه پرسیدم گفت :ماهی چهل هزار تومان. شما نگاه کنید این دختر برای ده ماه، چهارصد هزار تومان هزینه کرده و در کلاس شرکت کرده تا الان بگوید هیچ نمی دانم!
در این سن وسال، چهار ساعت در هفته، برای یک نوجوان می تواند بازدهی بسیار بالایی داشته باشد واین می تواند بازدهی بسیار بالایی داشته باشد واین می تواند به نوعی یک خیانت جمعی باشد وبه خاطر همین من تا الان که اینجا نشسته ام با وجود اینکه رشته تحصیلی ام تئاتر بوده ولیسانس بازیگری دارم، نتوانسته ام به خودم بقبولانم که بازیگری را در جایی تدریس کنم. به خاطر اینکه هیچ موردی به من اطمینان خاطر نداده که اقلاً در کنارسود مادی به فکر اعتلای ذهن وهنر جوانان هم هستم و می خواهم آنها را با مقوله ای آشنا کنم.
یکی از مطالبی که چند هفته قبل درنیم رخ به آن پرداختیم، مسئله ای به نام ازدواج بود که در آن به آماری اشاره شده بود که تعداد دختران را زیادترازپسران اعلام می کرد و بالطبع آمار دخترانی که نمی توانند ازدواج کنند. فرض کنیم لادن طباطبایی آنقدرکوچک شده که هنوزازدواج نکرده؛ اگر شما به عنوان یک دختردم بخت با این مسئله روبرو می شدید، چه عکس العملی نشان می دادید؟
چه بگویم! آخر من خیلی آدم قُدی هستم وفکر نمی کنم همه دختر ها مثل من باشند. اگر من چنین چیزی را می شنیدم، شانه هایم را بالا می انداختم و می گفتم به درک! هر چند زندگی زناشویی من سرشار از تفاهم است و شاید اگر با همسرم آشنا نمی شدم، هرگز به ازدواج فکر نمی کردم. درضمن، همیشه از دوران بچگی اعتماد به نفس کافی داشتم قضیه بود و نبود ازدواج نمی توانست تاثیر آن چنانی در زندگی ام داشته باشد.
با توجه به مشکلات بسیار زیادی در بین جوانان برای ازدواج وجود دارد، اما آمار نشان ازدرصد بالای طلاق می دهد با توجه ایران از نظر فرهنگی کشوری است که به مسائل خانوادگی پایبندی زیادی دارد، چگونه می توان چنین آمار بالایی از طلاق را توجیه کرد؟
دلایل خیلی زیاد است. به نظر من یکی از دلایل، وجود یک نوع بلا تکلیفی در جامعه است وعلت این بلا تکلیفی را بنده باز شدن ار تباطات میدانم. اتفاقی که باید دیر یا زود می افتاد.اما کشور ما پذیرای چنین ارتباطاتی نبود.نتیجه این می شود که جوان ها دچار نوعی دو گانگی و بلا تکلیفی می شوند. یک بخششان مدرن است ویک بخش سنتی، درخانواده ها هم همین طور. در این وانفسا یک ملغمه بلا تکلیفی ایجاد شده که یک جوان نمی داند چگونه فکر کند. به عنوان مثال در فرهنگ قدیمی مان، مادر بزرگمان به پدر بزرگمان می گفت: آقا. به خاطر اینکه تنها رشته ارتباطی این زن که در خانه و احتمالاً با فرزندان زیادی سر می کرد، با جهان بیرون آقا بود واقا وقتی به منزل بر می گشت، همسرش را خانم خطاب می کرد. چون به نظر او مدیر خانه و تربیت کننده بچه ها خانم بود. ان زمان یک نوع خط کشی در ارتباطات وجود داشت که الان وجود ندارد. الان وقتی یک پسر جوان می خواهد ازدواج کند، حقوق کارمندی کفاف یک زندگی دو نفره را نمی دهد. چه برسد به اینکه بچه ای هم بخواهد اظافه شود. در نتیجه به دنبال دختری می گردد که شاغل باشد تا بتواند کمک خرجی برای او باشد. وقتی وارد زندگی می شوند، پسر طبق آن چیزی که در پدر وپدربزرگ دیده و یاد گرفته، توقع دارد وقتی به منزل می رسد غذا آماده باشد، لباسهایش اتو شده وهمه چیز مرتب باشد در صورتی که از آن طرف، دختر فکر می کند تو بیرون کار می کنی، من هم بیرون کار می کنم، پس چه فرقی بین ما هست؟ البته جوان هایی که منطقی تر هستند، این قضیه را می پذیرند. آن تفکری که جوان از بچگی با آن بزرگ شده، در درونش وجود دارد. از طرفی دختر هم فکر می کند، با توجه به آزادی که به دست آورده، باید حق مادر ومادر بزرگش راهم بگیرد. مثلاً اگر مادر یا مادر بزرگ من نمی توانست با دوستانش در یک رستوران غذا بخورد، من که می توانم، این کار را چند برابر می کنم! یک عدم تعادل به وجود آمده. ما به نوعی در تقابل سنت و مدرنیته باقی مانده ایم.
یک مسئله دیگر که وجود دارد، پز دادن است. همه چیز حتی ازدواج برای پز دادن شده که بگویند دخترمان ازدواج کرده، شوهرش برایش این یا آن راخریده و…
در کل، در جامعه نوعی آشفتگی وجود دارد، که ریشه در فرهنگ ما وجود دارد که همگام با زمانه جلو نرفته. برای مثال، موبایل به سرعت در میان مردم پخش شد و یا بزرگراه های زیادی در سطح شهر کشیده شد، اما آیا فرهنگ استفاده از موبایل و بزرگراه هم در میان مردم رواج پیدا کرد؟ چند بار دیده اید که فردی در بزرگراه درست زیر پل عابر از بزرگراه عبور می کند و با موبایل هم حرف می زند؟ اگر سوال هم کنی می بینی تحصیل کرده هم هست. این یعنی یک اتفاق وحشتناک.اگر همین را در تمام نکات زندگی مان بسط دهیم، به نتایج جالبی می رسیم.
در روزهای اخیر تب وتاب انتخابات، فضای کشور را تحت تاثیر قرار داده. از طرفی در میان جوانان نوعی سیاست زدگی دیده می شود.این هیاهو وآن سیاست زدگی چگونه توجیه پذیر است؟
جوان اهل عمل است. این به نوعی به سوال اول شما باز می گردد. چوان کم حوصله وکم طاقت است وبه دنبال این می گردد که کو؟ چی شد؟ جوان می خواهد نتیجه ببیند. شما به فاصله دوم خرداد ۷۶ تا هجدهم خرداد ۸۰ نگاه کنید. جوان ها انتظار داشتند اتفاقات زیادی ببینند. وقتی چنین اتفاقی نیفتاد، بی حوصله شدند. جوان به این فکر می کند که وقتی چیزی که انتظار داشتم انجام نشد، برای چه دوباره چنین عملی را انجام دهم؟ من خودم میانه خوبی با سیاست ندارم. چون ظاهراً در سیاست به راحتی همه قواعد از هم می پاشد و قاعده ای وجود ندارد. من سالها پیش دچار دلزدگی سیاسی شدم وبه سختی دچار شور وشوق سیاسی می شوم.
حال به سراغ تخصص اصلی شما یعنی هنرهای نمایشی برویم. دو سینمای بزرگ در دنیا وجود دارد که نام های هالیوود و بالیوود را بر خود دارند. بالیوود در بیشترموارد، نمود عینی سینمای سطحی وتجاری است و هالیوود،علاوه برتجارت، نمود تکنولوژی برتر سینما است. اگر هرکدام از این سینماها را در یک سو فرض کنیم، جایگاه سینمای ایران کجا قرار دارد؟
سینمای ما سالهست که نفسهای آخر را می کشد. یک مشرف به موت کامل! هر وقت آمار فروش فیلمها اعلام می شود برای ما که سالهاست در این زمینه کار می کنیم، جای افسوس زیادی باقی می ماند. مسئله سینمای ما، هم بسیار سادهاست و هم بسیار پیچیده، سینمای هالییود و بالیوود مخاطبان خود را شناخته اند. هند دارای جمعیت بسیار زیادی استکه اغلب آنها به وسایل ارتباط جمعی دسترسی ندارند، اماهمین مردم فقیر از خورد وخوراکشان می زنند وبه سینما می روند. حال این زرنگی بایوود است که خواسته مخاطبانش را فهمیده و مطابق خواسته آنها پیش می رود.
اما سینمای هالیوود؛ آمریکا در حال حاضرمهد ارتباطات دنیاست. آنها برای اینکه ارتباط مردم را با سینما حفظ کنند، سعی می کنند در هر قدم یک پله جلوتر بروند و یک اتفاق جدید در فیلمهایشان رخ دهد. در این شرایط مردم همیشه دوست دارند به عنوان اولین نفرات، آن اتفاق را ببینند.
واما کشور ما؛ اولاً صنعت سینما در کشور ما ورشکسته است. یعنی نه تنها نمی توان به سینمای ما به عنوان یک مقوله پولساز نگاه کرد، بلکه هر کس که می خواهد در این وادی به کار ادامه دهد، باید دار و ندارش را بگذارد، بلکه حتی از سلامت عقل وروانش هم بگذرد! اتفاقی که افتاده چند دلیل دارد. سالن های سینمای ما افتضاح است. رتافیک شهر ما وحشتناک است. فیلمهایی که عرضه می شود با کم عقل دانستن تماشاچی از بسیاری چیزها عبور می کند و فیلمساز و تهیه کننده فکر می کند که تماشاچی نمی فهمد. اما چیزی که در دانشکده به ما یاد دادند، این بود که تماشاچی باهوش ترین موجود ممکن است. این یک واقعیت است، هر وقت که تماشاچی را کم اهمیت تلقی کنیم، باخته ایم.
به سینمای ورشکسته ایران اشاره کردید. از طرفی صداوسیما نیزنمی تواند جوابگوی تمام نیازهای مردم باشد. به نظر شما، اینها باعث می شوند که مردم به سمت ماهواره سوق پیدا کنند؟
شما فرض کنید یک خانواده چهار نفری وقتی بخواهد به سینما برود، باید یک مسیری را طی کند، بلیت تهیه کند، برای فرزندانش خورای بگیرد وهمان مسیر را برگردد.چقدر زمان باید پشت ترافیک بگذراند؟ چقدر باید هزینه کند؟ داخل سینما که شد، صندلی ناراحت، صدای بد وکیفیت بسیار غیر قابل باور. ما تک و توک سینماهایی داریم که قابل قبول باشد . حال این را به شهرستانها تعمیم دهید. آخر این چه کاری است؟ این آدم یک بار فرش زیر پایش را می فروشد و قسطی ماهواره می خرد. بعد می گوییم چرا تهاجم فرهنگی؟ به خاطر اینکه چرا باید یک تماشاچی تمام برنامه های تلویزیون را دوست داشته باشد، تلویزیون ما که الان به ورطه سریالهای تکراری و از نوع آبکی آن افتاده و جنگهای بی نمک و مجری های بی نمک تر از آن را در تلویزیون می بینیم.چه چیزی باعث می شود که تماشا چی به شبکه های خودمان نگاه کند؟ چه چیزی یاعث می شود که به سینما برود؟ ما برای احیای سینما، نیاز به یک سرمایه گذاری گسترده داریم تا از پایه مجدداً بسازیم وبالا بیاوریم. وگرنه تازه اگر شانس بیاوریم، در همین حد باقی خواهیم ماند. شما به هر کشورو هر شهری وارد شوید، لازم نیست کلی راه بروید تا به یک سینما برسید. در هر مرکز خریدی وجود دارد. آن هم نه در یک سالن و دو سالن. خانواده ای که برای خرید به یک فروشگاه می روند، می توانند دو ساعت از وقتشان را هم به سینما بروند و آنجا بگذرانند.
بسیاری از هنرمندان عرصه هنرهای نمایشی به وجود باندهای مختلفی اشاره می‌کنند، چنین باندهایی چه عواقبی در سینما به دنبال دارد؟
قضیه مافیا و باندبازی در سینما در همه جای دنیا اتفاق می‌افتد و مسئله‌ای است که همه جا و در همه رشته های پولساز وجود دارد. اما شما فرض کنید در کشور ما باندی هم وجود داشته باشد که دارد ولی چه فایده؟ آیا این باندها توانسته‌اند آن فیلم‌هایی که در انها دست دارند را نجات دهند؟ آما می‌گوید نه.
در سال شاید یک یا دو فیلم فروش داشته باشند و به زحمت به سوددهی می‌رسند. بگذریم از این که تعدادی از این فیلم ها واقعاً ارزش دارند اما زمان بدی اکران می‌شوند.
اما اصلاً فرض کنیم ما سینمای سالم و در حال کار داشته باشیم. ما در عوامل سینما چیزی به عنوان مدیر برنامه نداریم. به غیر از حداکثر یک یا دو نفر God father که فقط با بازیگران و عوامل خاصی کار می‌کنند و آنها را سرکار می‌برند، چنین چیزی نداریم. من مدتهاست که فکر می‌کنم ما نیاز به شخصی به عنوان مدیر برنامه داریم.
در عوض در بعضی از فیلمها و سریالها نام فقردی به عنوان انتخاب کننده بازیگر به چشم می‌خورد! چرا؟ مگر نه این که باید کارگردان بر اساس نیازهایی که احساس می‌:ند بازیگر را انتخاب کند؟
اتفاقاً مدتها بود که می‌خواستم در رابطه با این موضوع صحبت کنم. من معنی این کار را نمی‌فهمم! یعنی چه؟ تعجب می‌کنم در مملکت ما که همه چیز زیر ذره‌بین می‌رود، به چنین چیزی پرداخته نشده. من نمی‌دانم این موجود کیست؟ وقتی شما به لیست عواملی که این آقایان به عنوان انتخاب کننده بازیگر آن بوده‌اند، به آما و نتایج جالبی می‌رسید. در تمام آنها یک تعداد بازیگر و عوامل مشخص حضور دارند. انگار که سینمای ما را فقط همین آدمها تشکیل می‌دهند. اول فکر می‌کنی که شاید خبری است و شاید اینها گلی به سر سینما می‌زنند و آن را نجات می‌دهند! اما وقتی جدول فروش را نگاه می‌کنی می‌بینی نخیر هیچ اتفاقی نیافتاده. فقط نمدی بوده که قرار بوده کلاهی برای این افراد از آن نمد ساخته شود. در این میان بازیگرانی که خود را قاطی باند نمی‌کنند و می‌خواهند زندگی خودشان را بکنند و نمی‌خواهند مثل علمدارها در هر مجلس و جایی حضور داشته باشند، کلاهشان پس معرکه است. همیشه دنیا بر این منوال بوده که عده‌یی چاپلوسی را بهتر بلدند و موفق‌ترند. من به شخصه هیچ وقت دوست نداشتم وارد این مقولات بشوم و هیچ وقت هم احساس ناراحتی نکرده‌ام و راضی‌ام. حداقل خودم به وجدان خودم بدهکار نیستم. واقعیت این است که در سینمای ما در زمان انتخاب بازیگر کمترین انصاف را به خرج می‌دهند. من خودم وقتی قرار است آن شخص جایی باشد، من از چهل فرسخی آنجا هم رد نشوم. چون حس خوبی ندارم که جزو انتخابهای آن شخص باشم. ولو اینکه منجر به کار نکردن من در این سینما شود. یا اصلاً ناچار شوم تا آخر عمر، بازیگری را کنار بگذارم. اگر قرار است دنیا به سر شاخ این آدمها بچرخد، پس جای ما در این دنیا نیست.
از زمان قبل از انقلاب همیشه بحث فساد در سینما وجود داشته و تا به حال نیز ادامه دارد. این فساد در جایی که افراد تشکیل دهنده آن بعنوان الگویی برای دیگران هستند، چگونه توجیه پذیر است؟
فساد فقط منحصر به سینما نیست و در همه جا وجود دارد. من یک بار با یک نفر در این باره صحبت کردم. او گفت وقتی وارد جایی می‌شوی که همه سرماخورده‌اند برای احتیاط دستمال جلوی صورتت می‌گیری. در مورد فساد هم همینطور است. وقتی وارد جایی می‌شوی که احساس امنیت اخلاقی نمی‌کنی تنها کاری که می‌توانی بکنی این است که خودت را مصون کنی فساد در تمام رشته‌ها می‌ـواند وجود داشته باشد و می‌تواند نباشد. در سینما افراد مختلفی کار می‌کنند. سر هر کاتر چیزی در حدود سی الی چهل نفر از سطوح مختلف خانواداگی و تحصیلی و غیره با هم در یک محیط بسته کار می‌کنند، این جمع شدن آدمهای گوناگون، پیامدها و سوء تفاهم‌های مختلفی به دنبال دارد. فرد فرد آن افراد فضا را به وجود می‌آورند. اگر بخواهیم به صورت کلای به فساد در سینما نگاه کنیم به این نتیجه می‌رسیم که تعدادی از افراد چه واسطه مالی و چه اخلاقی در جایگاهی قرار می‌گیرند که شایسته‌اش نیستند. آدمهایی که به ناحق در جایی قرار می‌گیرند که آن بار لازم نداشته باشند. کنار می‌روند تنها اتفاقی که می‌افتد این است که شانس یک نفر که شایستگی دارد از بین می‌رود. کسی پایدار می‌ماند که فکر و روح سالمی دارد و انبائی از فکر و تجربه است. بقیه ستارگانی هستند که کورسویی می‌زنند و خاموش می‌شوند.
عنوان شده که بسیاری از قراردادهای بازیگران و سایر عوامل تولید صوری و دروغین است. چنین چیزی تا چه حدی حقیقت دارد و اصلاً چرا قراردادهای دروغین بسته می‌شود؟
قرارداد مثل مهریه می‌ماند. کی داده کی گرفته؟ اتفاق معمولاً به این شکل رخ می‌دهد. یکی از عوامل سینما برای بستن قرارداد می‌رود. تهیه کننده می‌گوید مبلغی که شما می‌گوئید را ندارم. فیلم قبلی‌ام نفروخته و انشاءا… در فیلم بعدی جبران می‌کنم و غیره. در آخر پس از بحث‌ها و چانه‌زنی‌های بسیار، طرف دوم پیش خود فکر می‌کند که کاچی به از هیچی. سر کار بروم بهتر از این است که بیکار باشم و در خانه بنشینم. اما از تهیه کننده خواهش می کند که ظاهر قضیه را برایش حفظ کند. در نتیجه رفمی نوشته می‌شود که مبلغی بالاتر از رقم پرداختی تهیه کننده است.
چند وقت پیش با شخصی روبرو شدم که حاضر بود به هر قیمتی بازیگر شود و برایش هیچ چیز مهم نبود. فکر می‌کنید چه چیزی در این میان وجود دارد که چنین طرز تفکری پیدا می‌کند؟
من خودم هم با این نوع افراد برخورد داشته‌ام و برایم بسیار جای تأسف داشت که یک فرد به هر قیمتی حاضر باشد بازی کند. من نمی‌فهمم یک نفر چطور حاضر است تمام ارزش‌های شخصی و اجتماعی‌اش زیر پا بگذارد تا به هدفش که مثلاً بازیگری است برسد؟ فکر می‌کنم اینها جزء همان دسته از جوان‌ها هستند که دچار دلزدگی و بی‌حوصلگی شده‌اند. آنها حتی نسبت به بازیگری هم اطلاعی ندارند. بازیگر اگر شانس بیاورد، یک دوره‌یی در صدر است. هرچقدر هم که یک نفر قدر باشد، یک نقطه اوج دارد و بالاخره از آن نقطه پایین می‌آید و این چیزی است که جوان‌ها کمتر متوجه می‌شوند. بسیاری از آنها جلوتر از شست پایشان را نمی‌بینند. به این توجه نمی‌کنند که هر چقدر اوج بیشتر باشد، سقوط وحشتناک‌تر است. نه از لحاظ جامعه هنری، بلکه از نظر درونی سقوط می‌کند. به شخصیت‌هلای مشهور تلویزیونی نگاه کنید. شهرت تلویزیون بسیار زیاد و سریع است، اما به فاصله چند ماه هیچ اثری از آن شخص باقی نمی‌ماند. من نمی‌هخواهم بگویم که شهرت را دوست ندارم، ولی می‌توانم قسم بخورم که بازیگری را به خاطر شهرت شروع نکرده‌ام. من حتی تا مدتی با لجبازی می‌گفتم حاضر نیستم کار تصویر انجام دهم.
جوان‌ها فقط به این فکر می‌کنند که اگر بازیگر شوند همه چیز برایشان مهیاست. عکس روی جلد، شلوغی اطراف، امضا و… از طرفی دختر فکر می‌کند که چه خواستگارهایی برایش پیدا می‌شود و پسر فکر می‌کند که چقدر کشته و مرده خواهد داشت. با وجود این همه حرف زدن و مصاحبه و … هنوز هم وقتی تو را در صف نانوایی می‌بینند با تعجب می‌پرسند: مگر شما هم نان می‌خرید؟ شما که خدمتکار داری و همه کارهایتان را انجام می‌دهد. راننده داری، شیش تا ماشین داری و غیره.
جوان هم پیش خود فکر می‌کند، من اگر بازی کنم حتماً یکی از آن استثناها هستم. فکر نمیکند ممکن استریال تبدیل به بازیگر درجه سه و چهار شود. من فکر می‌کردم در این سالها جوان‌ها با واقعیت این جرفه آشنا شوند، اما متأسفانه نشدند. من همیشه به بچه‌هایی که می‌خواهند وارد این کار شوند می‌گویم هفت جفت کفش آهنی و هفت تا عصای آهنی آماده کن که حرکت کنی. زمانی که ولایت عشق را بازی می‌کردم، دختری را می‌شناختم که دانشجوی پزشکی بود و با اصرار می‌خواست که بازیگر شود. گفتم: عزیزم تو دکتر آینده‌یی و راهت را انتخاب کرده‌یی اما او جوادژب داد من حاضر پزشکی را رها کنم. چون می‌خواهم بازیگر شوم. از او خواستم یک روز سر صحنه بیاید. آن زمان ما صحنه دروازه بغداد را می‌گرفتیم که جنگ بود و اسب و شمشیر زنی و… او آمد و نیم ساعت بیشتر نتوانست بماند. بعد که دیدمش گفت: من از اینها دوست ندارم. یک چیزی باشد که حیوان نداشته باشد. شیک باشد. شهری باشد و… فقط خندیدم و گفقتم: انشاءا… خدا نصیبت کند.
انگار هیچ کس باور نمی‌:ند که کار چقدر سخت است. هیچ کس نمی‌داند حتی کسی که به اوج می‌رسد. در درونش چه میگذرد.
و آخرین سوال چند ماه پیش در سریالی با عنوان خواب و بیدار در نقش پلیس ظاهر شدید. با توجه به اینکه مدتی است پلیس‌های زن از دانشکده پلیس فارغ‌التحصیل شده‌اند، سؤالی که مطرح می‌شود این است که پلیس زن آن هم با چادر تا چه حد می‌تواند به وظایفش عمل کند؟
زمانی که به دانشکده افسری می‌رفتم در این باره خیلی صحبت کردم. آن جا خانم سرتیپ مسعودمنش که رئیس دانشکده بودند گفتند: در زمان عملیا‌تها چادر به سر نمی‌کنیم و با لباس فرم هستیم. طبعاً چادر برای عملیات دست و پاگیر است. من این موضوع را به آقای فخیم‌زاده انتقال دادم و ایشان به خاطر فرم ایستلایی چادر در زمان حرکت گفتند بهتر است با چادر باشید.
در طول آن زمان که کار می کردیم هم مشکلی با چادر نداشتم. اولاً که عادت کرده بودم و دوم اینکه فکر می‌کنم باید با لباس صحنه یکی بشوی و به آن عادت کنی.

منبع : لادن طباطبایی دات کام 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات
پيوندها